اولیاء خدالحظه مرگ خودرامی دانند
ساعت نه ونیم صبح است حال حاجی خوش نیست پدرم دکتر قمری رابرای معاینه می آورندوی میگوید:
قلبشان خوب کارنمی کندبه سنگان می روندتادکتربهداری رابیاورنددرهمین حین همسرایشان آمده ومی گوید:
آیامیل به آب یاچای داریدحاجی می گوید:من رابه حالم بگذارواذیت نکن چون روحم درحال پروازکردن است
شخصی ازاهالی دراین لحظه به دیدنشان می آیدحاجی به وی می گوید:فلانی به اعمال ونمازهایت زیادمغرورنشوکه شایدلحظه مرگ شیطان تورابفریبدبه لطف خداونظراولیا متوسل شوکه درآن لحظه هولناک بتوانی ایمان خودرابرای آن دنیانگه داری
برایت قصه ای رانقل کنم که بدانی عالم ترین انسانها هم لحظه مرگ ازمکر وفریب شیطان درامان نیستند
وحاجی درآن لحظه جان دادن که روح به قفسه سینه ایشان آمده بوداین گونه این قصه رابیان داشتند:
کمک خواجه احراربه امام فخرالدین رازی درلحظه مرگش
فرمودند که خواجه احرار<خواجه عبیدالله احرارمشهوربه احرارولی ازاولادابوبکرصدیق یکی ازاولیاءبزرگ زمان خودبودکه درسمرقندساکن بودندومریدخواجه بهاءالدین نقشبندمی باشند> ادامه مطلب ...
ایشان قریب به پنجاه سال دربین مردم شریف خواف خطابت نمازجمعه خواف رابرعهده داشتندو بازهدوورعی خاص دربین مردم زندگی کردندروانشان شاد
عارفی بتمام معناکامل شب زنده داروزاهدی پارسابودنددرمنطقه خواف تایبادباخرزوتربت جام مریدان وعلاقه مندان زیادی داشتند
ویکی ازبزرگان خواجه هادرزمان خودبودند که تمام مردم به وجودایشان افتخارمیکردندخانه ایشان چشم امیدعلمای زمانه ومردم بودروحش شاد