تن زنده والا به ورزندگی است که ورزنگی مایه ی زندگی است
به سختی دهد مرد ازاده تن که پایان تن پروری بندگی است
کسی کو تواناشد وتندرست خرد رابه مغزش فرو زندگی است
ز ورزش میاسای و کوشنده باش که بنیاد گیتی به کوشندگی است
نیاکانت را ورزش ان مایه داد که شهنامه ز ایشان به تابندگی است
تونیز از نیاکان بیاموز کار
اگر در سرت شور سرزندگی است
این نیز بگذرد
مثل همه بغض هایی که بی پروا گره کور خوردند و هیچ دست مهربانی هرگز بازشان
نکرد...
این نیز
بگذرد
مثل گذر تلخ ثانیه ثانیه های تنهایی و بیقراری و دلتنگی برای اویی که معنی زندگی را با او میتوان اموخت
این نیز بگذرد
مثل زندگی................
حضرت عیسی (علیه السلام) دنیا را دید بصورت عجوزه ای که قدش خمیده و چادر
رنگین بر سر انداخته و یک دست خود را به حنا خضاب و دست دیگر را به خون
آغشته کرده است.
حضرت عیسی (علیه السلام) فرمود چرا پشتت خمیده؟ گفت از بس که عمر کردهام.
فرمود که چرا چادر رنگین بر سر داری؟ گفت تا دل جوانان را با آن فریب دهم.
فرمود که چرا به حنا خضاب کردهای؟ گفت الحال شوهری گرفتهام.
فرمود که چرا دست دیگرت به خون آغشتهای؟ گفت الحال شوهری کشتهام.
پس
عرض کرد: یا روح الله! عجب این است که من پدر میکشم، پسر طالب من میشود و
پسر میکشم پدر طالب من میشود و عجب تر اینکه هنوز هیچکدام [از طالبان
من] به وصال من نرسیدهاند و بر بکارت خود باقی هستم...