جناب آخوندخواجه علیشاه شریفی فرزندمرحوم خواجه ولی که نسب به فرزندبزرگ شیخ صوفی یعنی شیخ صفاالدین میبردعارفی بودگمنام ازاولادشیخ صوفی که عمرخودرادربرآبادسپری کردوکسی اورانشناخت
حاصل عمراودفتراشعاراوست که بیش ازسی هزاربیت داردوهنوزبه چاب نرسیده است بیشترموضوع اشعاروی درباب عشق وعرفان است ایشان خادم مزارشیخ مجدالدین وصدرالدین محمدبودند که همیشه پرچم سبزی برروی بام خانه این مزارمی افراشت
ایشان حدوداپانزده سال پیش دارفانی راوداع گفتنددرزیرغزلی ازایشان رادرباب عشق به خدامی خوانیم:
هرتنک ظرف ای برادردرخوراین جام نیست
قابل این می به جز ازرنددردآشام نیست
کی بردزاهدبسوی حق ره ازدیرمغان
که این طریق راه خاصان راه عام نیست
کی رسدهرکس به سرعشق محبوب ازل
واصلان رادردوعالم بیشتردوگام نیست
آرزوی وصل داردندکل ایشان سر به سر
لیک هرناقابل مقبول این انعام نیست
نیستی وعجزدربازارعشق حق خرند
خودفروشان رابه غیرازتشنگی درکام نیست
آن که داردصدق واخلاص وتوکل بایقین
گویمت درآرزووقیدصبح وشام نیست
درمقام اولم وعمرآخرشدهنوز
ظاهراآغازراه عشق راانجام نیست
یارنزدیک وفکندیم تیرفکرت رابعید
سخن اقرب هرکسی راراه نافرجام نیست
قول قرآن سخن اقرب گفته من حبل الورید
اهل غفلت راحضوروبهره زین انعام نیست
درغم وشادی به ماآن یارغایب همدم است
رازمحنتهای ماراحاجت پیغام نیست
هرکه سودای وصال اوندارددرجهان
ازسوادالوجه فی الدارین اوراکام نیست
درمحبت کام دل روشن دلی خواهی اگر
جزحضوردل توراخودمرحم ایام نیست
پیش کرکس قصه سیمرغ راای جان مخوان
زانکه چون شهبازعشق آ ن مرغ وحشی رام نیست
آری دام ودانه دنیابهره ناقابل است
عاقلان راخودعجب یا غره درکام نیست
چون علیشاه ازیقین درعشق حق باشدفنا
گومحبان رابه جزدرعشق حق آرام نیست
ای غزل رامرحوم ساعت پنج وسی دقیقه بعدازظهردرششم آذرماه هزاروسیدوشصت وچهارشمسی که به دیدنشان درخانه شان رفته بودم برایم سرودندوانش شاد
اولیاء خدالحظه مرگ خودرامی دانند
ساعت نه ونیم صبح است حال حاجی خوش نیست پدرم دکتر قمری رابرای معاینه می آورندوی میگوید:
قلبشان خوب کارنمی کندبه سنگان می روندتادکتربهداری رابیاورنددرهمین حین همسرایشان آمده ومی گوید:
آیامیل به آب یاچای داریدحاجی می گوید:من رابه حالم بگذارواذیت نکن چون روحم درحال پروازکردن است
شخصی ازاهالی دراین لحظه به دیدنشان می آیدحاجی به وی می گوید:فلانی به اعمال ونمازهایت زیادمغرورنشوکه شایدلحظه مرگ شیطان تورابفریبدبه لطف خداونظراولیا متوسل شوکه درآن لحظه هولناک بتوانی ایمان خودرابرای آن دنیانگه داری
برایت قصه ای رانقل کنم که بدانی عالم ترین انسانها هم لحظه مرگ ازمکر وفریب شیطان درامان نیستند
وحاجی درآن لحظه جان دادن که روح به قفسه سینه ایشان آمده بوداین گونه این قصه رابیان داشتند:
کمک خواجه احراربه امام فخرالدین رازی درلحظه مرگش
فرمودند که خواجه احرار<خواجه عبیدالله احرارمشهوربه احرارولی ازاولادابوبکرصدیق یکی ازاولیاءبزرگ زمان خودبودکه درسمرقندساکن بودندومریدخواجه بهاءالدین نقشبندمی باشند> ادامه مطلب ...
ایشان قریب به پنجاه سال دربین مردم شریف خواف خطابت نمازجمعه خواف رابرعهده داشتندو بازهدوورعی خاص دربین مردم زندگی کردندروانشان شاد