اولادخواجه احرار
اولادخواجه احرار

اولادخواجه احرار

شخصیتها

جناب آخوندخواجه محمدطاهرمفسری نمونه درقرآن کریم

جناب آخوندخواجه محمدطاهرمفسری نمونه درقرآن کریم

  یادآن سالهابخیرسالهای کوچکیم رامی گویم یعنی بین سالهای1350تا1357مرحوم هرشب بعدازنمازعشادرشبهای بلندزمستان درمسجدجامع برآبادتفسیرقرآن داشت باآن لهجه زیباوبیان شیواکمترکسی بودکه دراین جلسه شرکت کند ودوباره درانتظارجلسه بعدی نباشدحتی بعضی ازمعلمین تنهادبستان براباددرآن شرکت میکردندازجمله کسانی که یادم میآیدآقایان خوگردی وتیموری بودندمن ازجلسه تفسیرخیلی ازعلما بهره بردم اماآن حلاوت ولذت جلسه تفسیرمرحوم خواجه محمدطاهرچیزدیگری بودچون ازدل برمیآمدوبرای خدابودوعلم آن مرحوم علمی خدایی بودبردل می نشست استاعبدالله منصوری یکی ازآن افرادی بودکه دراین جلسات شرکت میکردامروزتقریبا 60 سال عمروی هست وتقریبافردی کم سوادولی دوجزو اول قرآن رابرای شماآنچنان تفسیرمیکندکه گویایک عالم طرازاول است ومیگویداینهاراازالطاف الهی وجلسه قرآن کریم مرحوم جناب آخوندخواجه محمدطاهردارمخدایش رحمت کندعکس های غروب خورشید,عکس های عاشقانه غروب خورشید,عکس های غروب افتاب,[categoriy]

زخم زبان


سرنوشت

راهی که سرنوشت انسان را می سازد

استعداد هایش نیست ...

انتخابهایش است ...!


[ بازدید : 20 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما : 1 2 3 4 5 6 ]

[ پنجشنبه 8 خرداد 1393 ] [ 20:18 ] [ خواجه یحیی صدیقی ]

[ نظر بدهید ]

بخندیم

[ بازدید : 20 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : 1 2 3 4 5 6 ]

[ پنجشنبه 8 خرداد 1393 ] [ 15:11 ] [ خواجه یحیی صدیقی ]

[ نظر بدهید ]

بخندیم

[ بازدید : 20 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما : 1 2 3 4 5 6 ]

[ پنجشنبه 8 خرداد 1393 ] [ 15:10 ] [ خواجه یحیی صدیقی ]

[ نظر بدهید ]

روزگار

در روزگاری زندگی میکنیم کـه:

هَرزگی “مـُـــــد” اســت !

بی آبرویــی “کلاس” اســـت !

مَســـــتی و دود “تَفـــریــح” اســـت !

رابطه با نامحرم “روشــن فکــری” اســت !

گــُـرگ بــودن رَمـــز “مُوفقیت” اســـت !

بی فرهنگی “فرهنگ” است !

پشت به ارزش ها واعتقادات کردن نشانه “رشد ونبوغ” است !

[ بازدید : 22 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : 1 2 3 4 5 6 ]

[ پنجشنبه 8 خرداد 1393 ] [ 15:08 ] [ خواجه یحیی صدیقی ]

[ نظر بدهید ]

زندگی

[ بازدید : 24 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : 1 2 3 4 5 6 ]

[ پنجشنبه 8 خرداد 1393 ] [ 15:06 ] [ خواجه یحیی صدیقی ]

[ نظر بدهید ]

پند

در روزگاران گذشته شیری با مردی هیزم شکن دوست بود. آن دو بسیار همدیگر را دوست داشتند و بیشتر اوقات در جنگل باهم بودند. این دوستی مدتها ادامه داشت تا یک روز وقت ناهار زمانی که داشتند غذا می خوردند مرد به شیر گفت:
دوست عزیز میشه یه کم اونور تر بشینی.
شیر گفت: چرا؟

مرد گفت: آخه بوی دهنت خیلی گنده، اذیتم میکنه!!!
شیر بسیار خشمناک شد و از مرد خواست تا با تبرش ضربه ای به سرش بزند و تاکید کرد که اگر این کار را نکند او را خواهد خورد. مرد نیز با تبرش ضربه ای به سر شیر زد.خون فوران کرد و شیر نعره کشان از اونجا دور شد.
سالها گذشت و در روزی از روزها که هیزم شکن برای جمع کردن هیزم به جنگل رفته بود، شیر را دید. سلام و علیکی کردند و از سالهایی گفتند که از هم جدا بودند. بعد شیر گفت: موهای (پشم) روی سرم را کنار بزن.مرد این کار را کرد. شیر گفت: چه می بینی؟ آیا اثری از زخم روی سرم باقی مانده است؟
مرد گفت: کاملا" خوب شده و هیچ اثری از آن نیست. و اظهار خوشحالی کرد.
شیر گفت:

ولی هنوز حرفی که بهم زدی توی دلم مانده و هرگز فراموشم نمیشه!!

پیام اخلاقی داستان
زخم زبان از ضرب شمشیر بدتر است.